خاطرات سفر به یزد انشا سفرنامه تهران سفرنامه ی یزد خاطرات یزد سفرنامه سه روزه یزد انشا در مورد سفر به یزد سفرنامه کوتاه انشا در قالب سفرنامه


شهر قم در مرکز ایران واقع شده و آب و هوای گرم و خشکی دارد. مکان های زیارتی و جاذبه های فرهنگی زیادی در آن نهفته است و سالانه پذیرای زائران و مسافران زیادی است. زائرانی که یا برای زیارت به حرم مطهر حضرت معصومه (س) می آیند و یا آوازه سوهان قم را شنیده و هوس خوردن آن را کرده اند. علاوه بر آنها طلبه هایی نیز هستند که برای تکمیل مدارج حوزوی خود به حوزه علمیه قم می روند.
بهار ۱۳۹۶ اولین بار بود که به شهر قم می رفتم و برخلاف همیشه این بار دوستانم همراهان سفرم بودند. وارد شهر که شدم حس عجیبی داشتم و می خواستم هرچه زودتر به دیدن حضرت معصومه (س) بروم. حرف های زیادی برای گفتن داشتم و حس می کردم با گفتنشان به آن حضرت آرام می شوم ولی مسیر زیادی را از ارومیه تا قم آمده بودیم و همه خسته بودیم. برای همین ابتدا به هتل ولایت، هتلی که قرار بود چند روزی در آنجا بمانیم رفتیم و بعد از خوردن نهار به اتاقمان رفتیم و در آنجا با سه نفر دیگر هم اتاق شدیم و جمعا هشت نفر شدیم. یک روز در هتل استراحت کردیم و صبح روز بعد یک روحانی برایمان سخنرانی کرد. او متفاوت از بقیه آخوندها حرف می زد. به همین دلیل همه مجذوب صحبت های او شده بودند و هرازگاهی نیز سالن به خاطر صحبت های شیرین ایشان پر از صدای خنده می شد. 
بعد از تمام شدن سخنرانی و خوردن نهار آماده رفتن به حرم شدیم. هرچه به آنجا نزدیک تر می شدیم حس کشش را در وجودم بیشتر احساس می کردم. فضای بیرونی حرم بسیار زیبا بود اما زیباتر از آن داخل حرم بود که دیوارها و سقف های آن شیشه کاری شده بود و هنر هنرمندان ایرانی را نشان می داد و هر بیننده ای را لحظه ای محو تماشا می کرد. 
بعد از اقامه نماز مغرب و عشا در آنجا ، به هتل برگشتیم و بعد از خوردن شام به محوطه هتل رفتیم و بر سر مزار شهدای گمنام فاتحه ای خواندیم. بچه ها و مربیان روی زمین زیرانداز پهن کردند و همه آنجا نشستیم و حدود دو ساعت از ارزش های دینی و مجاهدت های شهیدان برایمان سخنرانی کردند. 
صبح روز بعد به مسجد جمکران رفتیم. صحن مسجد با سنگ های مرمر سفید پوشیده شده بود که زیبایی خاصی به آن بخشیده بود. بعد ازگرفتن چند عکس از نمای گنبدی شکل مسجد وارد آن شدیم و هر کس در گوشه ای نشست و مشغول ذکر و تسبیح و زمزمه دعا شد.
بعد از اینکه دعای توسل و فرج را در آنجا خواندیم با همراهی مربیان به بازار رفتیم تا سوغاتی بخریم و این برای همه بچه ها خیلی لذت بخش بود.
همان شب برای بازگشت به ارومیه به راه افتادیم و گرچه این سفر بسیار لذت بخش و به یادماندنی بود ولی همین که به خانه رسیدم تازه قدر غذاهای مادرم و آسایشی را که در خانه مان داشتم دانستم. تا یک ماه ، هرشب قبل از خواب تمام چیزهایی که در یک هفته سفرم به قم دیده و شنیده بودم در ذهنم مثل یک فیلم مرور می شدند و من از اینکه توانسته بودم این تجربه سفر با دوستانم را به دست بیاورم واقعا خوشحال بودم.