انشای ادبی در مورد پاییز


انشا درباره ی پاییز با مقدمه


انشا درمورد پاییز با مقدمه بدنه نتیجه


انشا در مورد پاییز با مقدمه بدنه و نتیجه


انشا در مورد پاییز هفتم


انشا پاییز فصل هزار رنگ


انشا درباره پاییز کلاس هشتم


انشا درباره پاییز در روستا

از کنار جاده می گذشتم درختان زرد را میدیدم که رنگ رخشان خورشیدی شده بود .درختان سبز و زرد در رقابت نشان دادن خود بودند درختان زرد میگفتند ،پاییز آمده به طبیعت خدا بنگر،درختان سبز میگفتند به هوش باش بهار هم در راه است،سردی هوا به من میگفت لباس گرم بپوش هوای زمستانی من از پاییز سوزناک تر است.
روی سنگی نشستم زانوهایم را از سردی هوا بغل کردم چشمانم را بستم لپ هایم مثل لبو قرمز شده بود ☺️چشمانم مثل قطب شمال یخ زده بود بعد از سال ها خورشید گرمایش را بر چشمانم تاباند یخ چشمانم باز شد و کم کم شروع به آب شدن کرد ،یخ چشمانم باز شد اما....
از درون احساس سردی میکردم 
قلب یخ زده ام رویای خیس...🖤
هواشناسی بدنم میگوید :
هوای دل من امروز بسیار سرد است تمام شاهرگ ها بسته اند لطفا اگر سفر شما ضروری نیست دل به دل ندهید در شاه راه مغز ،قلب با زنجیر بی رحمی تردد نکنید.
پاییز غم انگیز تر از آن است که فکرش را میکردم چشمانم را بستم به سال های پیش بازگشتم زمانی که کودکی بیش نبودم ،
نمیدانستم دل چیست؟دل شکسته کیست ؟
اما الان با تمام وجودم تنهایی را حس میکنم 
در خیالات خودم در زیر بارانی که نیست
میرسم با تو به خانه از خیابانی که نیست 
مینشینی روبه رویم خستگی در میکنی 
چای میریزم برایت توی فنجانی که نیست 
باز میخندی و میپرسی که حالت بهتر است
باز میخندم که خیلی گرچه میدانی که نیست
چشم میدوزم به چشمت میشود آیا کمی 
دست هایم را بگیری بین دستانی که نیست
وقت رفتن میشود با بغض میگویم نرو 
پشت پایت اشک میریزم در ایوانی که نیست 
میروی و خانه لبریز نبودت میشود 
باز تنها میشوم با یاد مهمانی که نیست 
رفته ای و بعد تو این کار هر روز من است 
باور این که نباشی کار آسانی که نیست