مقدمه :
با نام خداوند هستی بخش زیبایی آفرین انشایم را در مورد پاییز آغاز میکنم .
متن انشا:
چطور میتوان پاییز را دوست نداشت ؟؟
با این این همه مهر و زیبایی و زلالی که این فصل مظلوم و مهربان دارد.
انگار خود پاییز هم عاشق است . ، عاشق ما !
مگر نه چه دلیلی داشت در برابر سرما مقاومت کند و برای ما بهشتی از رنگ های شگفت انگیز بسازد.
که هر چه نگاه کنی سر نشوی از دیدن زیبایی هایش !
انشا و متن ادبی درباره پاییز
پاییز فصل سرد و گرمی در کنار هم است ،
سردی هوا در کنار گرمی رنگ های برگ ها ( زرد و نارنجی و قرمز.. )
مگر میتوان پاییز را دوست نداشت ،
فصل قدم زدن روی برگی های خشک با آن نغمه دل انگیز خش خسش کردن زیر برگ ها .
مگر میتوان پاییز را دوست نداشت ن، تنها به این گناه که سرد است ؟!!
انشا درباره پاییز
سرما که علاجش یک بسته قرص سرماخورگی است و سوپ های پر مهر مادرم که انگار تک تک اجزایش طعم عشق میدهند.
اصلا من پاییز را دوست دارک که سرما بخورم !!!
بعد مادرم بیاید دست بگذارد روی پیشانی ام
و برایم شلغم درست کند و با غرغر تکه تکه در دهانم بگذارد .
اصلا من پایی را دوست دارم که برویم زیر بارن بستنی بخورم !!
که شال گردن های رنگی ام را از چمدان بیرون بیاورن و آن رو دور گردنم ببندازم و همه پارک های شهر را با قدم بزنم ، یخ کنم و لی خسته نشوم !
بعد برگردم خانه و دستانم را با چای گرمی که مادرم دم کرده گرم کنم .
پاییز سرد است اما به مهربانی های ما گرم میشود.
و من عاشق مهربانی پاییزم .