حکایت سگی بر لب جوی استخوانی یافت را باز نویسی کنید انشا بازنویسی حکایت سگی بر لب جوی بازگردانی حکایت صفحه 25 نگارش دهم گسترش حکایت سگی بر لب جوی استخوانی یافت انشا سگی بر لب جوی بازنویسی حکایت صفحه 25 نگارش دهم انسانی حکایت نگاری سگی بر لب جوی استخوانی حکایت نگاری صفحه 25 نگارش دهم انسانی
متن حکایت:
سگی بر لب جوی،استخوانی یافت.چندان که در دهان گرفت،عکس آن در آب بدید.پنداشت که دیگری است.ب شره(طمع)دهان باز مرد تا ان را نیز از روی اب بگیرد.آنچه در دهان بود به باد داد.
نگارش حکایت:
.در یکی از روستاهای اطراف شهر ری ،مردمانی بی ریا و باصفا زندگی میکردند
دخترکی در این روستا روزها ب بازیگوشی در کنار رود میپرداخت
رعنا سگی داشت ک بسیار باوفا بود همان گونه که برای رعنا دوستی وفا دار بود بازیگوش هم بود .
روزی که رعنا حوصله ی بازی کردن نداشت ،سگ ب تنهایی کنار جوی رفت .درحال جست و خیز بود که بوی خوشایندی به مشامش برخورد،پی بو رفت و کمی با دست هایش خاک را جا ب جا کرد تا ب تکه استخوانی رسید
پس از کمی بالا و پایین پریدن از روی خوشحالی،استخوان را بر دهان گرفت.
راهی شد تا از روی پل بگذرد و ب پیش رعنا برود . ناگهان بر روی پل تصویر خود را در آب دید و فکر کرد سگی دیگر را دیده که او نیز استخوان بر دهان دارد،خم شد تا استخوان را از دهان ان سگ بگیرد ک از روی طمع استخوان خود را نیز از دست داد و در آب افتاد.
سگ داستان ما از روی نادانی و طمع آنچه را ک خود در اختیار داشت نیز بر باد داد و دست از پا دراز تر به پیش رعنا بازگشت