انشا در مورد سیل سال 98
انشا با موضوع سیل ویرانگر امسال
انشا پایه های مختلف درباره حوادث طبیعی و سیل
سیل هیولای ویرانگر خشمگینیاست که هر آنچه و هرآنکه پیشِ رویش باشد را از بیخ و بُن بر میکَنَد و با خود میبرد...
تصورش در مُخیله، هم نمیگنجد،
تا با چشمهای خودت این غول گردابِ خروشان را نبینی، درک درد و وحشت حاصل از دیدن این صحنهها بسیار سخت و حتّی غیر ممکن است!
این غولِ گرداب خروشان، محاصرهمان کرد، به دورمان پیچید ،
دهان باز کرد و آدمها و خانههایمان را بلعید...
ساختمانهای بزرگ در مقابل قدرت خیرهکنندهاش چون مشتی خاک فرو ریخت و در کامش ناپدید گشت...
با چشمهای بهت زدهی خودمان دیدیم که چگونه خانه خانه، پلدخترِ زیبایمان را بلعید....
ما را در بهت و حیرت و وحشت
با کوهانی از گِل و لای و ویرانی برجای گذاشت و با سرعتی دیوانهوار ، رفت...
من ماندم و شهری ویران شده...
و مردمانی در گِل مانده...
من و ماندم و ماتم
من ماندم و رنج و سوگ و عزا...
این دردها و رنجها قابل توصیف نیست،
میدانم الآن زمان عزاداری نیست
باید پلدخترم را از گل و لای و ویرانی و بوی چندشآور سیلِ وحشی و بیرحم پاک کنم و دوباره آبادش کنم!
حس تنهایی و انبوه ویرانی آزارم میدهد
اما
همدردیها و همدلیهای تو هموطن
وفادار و غیرتمندم ،تسلّایم میدهد،
تویی که علارغم اینهمه مشکل اقتصادی که با آن دست به گریبانی،
همیشه در چنین شرایطی ، در زلزله و آتشسوزی و سیل،
همیشه با تمام وجود و توانت برای دستگیری از هموطنت ، حضور داری...
محبّتها و کمکهای بیدریغت را بر دیدهی منّت مینهم و دستهای یاری و همدلیات را صمیمانه میفشارم و قدر میدانم.
هرگز فراموش نمیکنم که مرا در این رنج تنها نگذاشتی و نمیگذاری،
فراموش نمیکنم که
تو با اطلاعرسانیهای به موقع و پیگیریهای مداومت ،
با فرستادن کمکهای ارزشمندت،
و با حضورِ صبورانهات در شهرِ به گِل نشستهام و زحماتِ بی دریغِ بدونِ چشمداشتت در کنارم بودی!
در این مسیر اگر نامردمانی بیانصاف،
که به دنبال گرفتن ماهیهای حقیر از این سیلِ گِلآلود هستند، به پای خستهات سنگ زدند و تو را دلسرد و مأیوس کردند
آنها را عفو کن،
تـــو بزرگوارتر از آنی که با فرو رفتنِ خاری در پایت از قدم گذاشتن در مسیرهایِ انساندوستانهات پشیمان شوی و همه را مثل هم قضاوت کنی.
قطره قطرههای محبّت و لطفت را ، دریا دریا عوضِ نیک از خداوند ِقهّار بخشایشگرِ بخشنده ،برایت آرزومندم!