معنی ضرب المثل این دغل دوستان که می بینی مگسانند گرد شیرینی
۱- خیلی از دوستان، تا وقتی که رفیقشان اوضاع اقتصادی و اجتماعی خوبی دارد، با او صمیمی و مهربانند و فرصت طلب! اما تا رفیقشان گرفتاری در کارهایش پیش می آید و اوضاعش خراب می شود، میروند و پشت سرشان را هم نگاه نمی کنند!
۲- بسیاری از دوستانی که اطراف شما هستند به خاطر منفعتی است که از دوستی با شما دریافت می کنند.
۳- نباید به هر دوستی اعتماد کرد و باید دنبال دوستانی بود که منفعت کمتری از با شما بودن میبرند و حتی به صورت صادقانه با شما دوست هستند.
۴- به اغلب دوستانی که در اطراف آدمی هستند نمیتوان اعتماد کرد، چرا که تا شیرینی قدرت و اعتبار وجود شخص برقرار است مگس وار گرد او جمع میشوند و به مجرد ازاله آن قدرت از گرد او پراکنده میگردند.
داستان ضرب المثل این دغل دوستان که می بینی مگسانند گرد شیرینی
حکایت شده است که در زمان قدیم، مردی بود ثروتمند و این مرد فرزندی داشت عیاش. هرچه پدر به فرزند خود نصیحت می کرد که با دوستان بد معاشرت مکن و دست از این ولخرجی ها بردار که دوست ناباب بدرد نمی خورد و اینها عاشق پولت هستند، جوان جاهل قبول نمی کرد تا اینکه مرگ پدر می رسد پدر می گوید فرزند با تو وصیتی دارم من از دنیا می روم ولی در آن مطبخ کوچک را قفل کردم و این کلیدش را به دست تو می دهم، در توی آن مطبخ یک بند به سقف آویزان است هر موقع که دست تو از همه جا کوتاه شد و راهی به جایی نبردی برو آن بند را بینداز گردن خودت و خودت را خفه کن که زندگی دیگر به دردت نمی خورد.
پدر از دنیا می رود و پسر با دوستان و معاشران خود آنقدر افراط می کند و به عیاشی می گذراند که هرچه ثروت دارد تمام می شود و چیزی باقی نمی ماند. دوستان و آشنایان او که وضع را چنین می بینند از دور او پراکنده می شوند.
پسر در بهت و حیرت فرو می رود و به یاد نصیحت های پدر می افتد و پشیمان می شود و برای اینکه کمی از دلتنگی بیرون بیاید یک روز دو تا تخم مرغ و یک گرده نان درست می کند و روانه ی صحرا می شود که به یاد گذشته در لب جویی یا سبزه ای روز خود را به شب برساند و می آید از خانه بیرون و راهی بیابان می شود تا می رسد بر لب جوی آب.
دستمال خود را می گذارد و کفش خود را در می آورد که آبی به صورت بزند و پایی بشوید در این موقع کلاغی از آسمان به زیر می آید و دستمال را به نوک خود می گیرد و می برد. پسر ناراحت و افسرده به راه می افتد با شکم گرسنه تا می رسد به جایی که می بیند رفقای سابق او در لب جو نشسته و به عیش و نوش مشغولند.
می رود به طرف آنها سلام می کند و آنها با او تعارف خشکی می کنند و می گویند بفرمایید و پهلوی آنها می نشیند و سر صحبت را باز می کند و می گوید که از خانه آمدم بیرون دو تا تخم مرغ و یک گرده نان داشتم لب جویی نشستم که صورتم بشویم کلاغی آن را برداشت و برد و حال آمدم که روز خود را با شما بگذرانم.
رفقا شروع می کنند به قاه قاه خندیدن و رفیق خود را مسخره کردن که بابا مگر مجبوری دروغ بسازی گرسنه هستی بگو گرسنه هستم ما هم لقمه نانی به تو می دهیم دیگر نمی خواهد که دروغ سرهم بکنی پسر ناراحت می شود و پهلوی رفقا هم نمی ماند.
چیزی هم نمی خورد و راهی منزل می شود منزل که می رسد به یاد حرف های پدر می افتد می گوید خدا بیامرز پدرم می دانست که من درمانده می شوم که چنین وصیتی کرد حالا وقتش رسیده که بروم در مطبخ و خود را با طنابی که پدرم می گفت حلق آویز کنم.
می رود در مطبخ و طناب را می اندازد گردن خود تکان می دهد یک وقت یک کیسه ای از سقف می افتد پایین. وقتی پسر می آید نگاه می کند می بیند پر از جواهر است می گوید خدا ترا بیامرزد پدر که مرا نجات دادی.
بعد می آید ده نفر گردن کلفت با چماق دعوت می کند و هفت رنگ غذا هم درست می کند و دوستان عزیز ! خود را هم دعوت می کند. وقتی دوستان می آیند و می فهمند که دم و دستگاه رو به راه است به چاپلوسی می افتند و از او معذرت می خواهند.
خلاصه در اتاق به دور هم جمع می شوند و بگو و بخند شروع می شود. در این موقع پسر می گوید حکایتی دارم. من امروز دیدم یک بزغاله وسط دو پای کلاغی بود و کلاغ پرواز کرد و بزغاله را برد. رفقا می گویند عجب نیست درست می گویی، ممکن است.
پسر می گوید: جاهل ها! من گفتم یک دستمال کوچک را کلاغ برداشت شما مرا مسخره کردید حالا چطور می گویید کلاغ یک بزغاله را می تواند از زمین بلند کند؟؟ در این هنگام چماق دارها را صدا می کند. کتک مفصلی به آنها می زند و بیرونشان می کند و می گوید شما دوست نیستید عاشق پول هستید و غذاها را می دهد به چماق دارها می خورند و بعد هم راه زندگی خود را عوض می کند.
شعر دغل دوستان که می بینی
این دغل دوستان که میبینی
مگسانند دور شیرینی
تا حطامی که هست مینوشند
همچو زنبور بر تو میجوشند
باز وقتی که ده خراب شود
کیسه چون کاسهی رباب شود
ترک صحبت کنند و دلداری
معرفت خود نبود پنداری
بار دیگر که بخت باز آید
کامرانی ز در فراز آید
دوغبایی بپز که از چپ و راست
در وی افتند چون مگس در ماست
راست خواهی سگان بازارند
کاستخوان از تو دوستر دارند
هر که را باشد از تو بیم گزند
صورت امن ازو خیال مبند
کژدمان خلق را که نیش زنند
اغلب از بیم جان خویش زنند
هر که بیمشورت کند تدبیر
غالبش بر غرض نیاید تیر
بیخ بیمشورت که بنشانی
بر نیارد بجز پشیمانی
«حطام» به معنی مال دنیاست. مقصود از «کاسهی رباب» در اینجا نداری و کوچک شمردن مال است. «دوغبان» به معنی آش دوغ است. «کاستخوان» ترکیب «که استخوان» است.
انشا درباره این دغل دوستان که میبینی مگسانند گرد شیرینی
اثر دوستان اثری غیرقابل انکار است، حتی اثر آن در حیوانات و جمادات که پست تر از انسان و انعطاف آن ها کم تر از انسان است، مشهود است. آبی که از کنار گل ها و باغ ها و شکوفه ها عبور می کند، «خوش بو» و اگر از کنار لجن زار عبور کند، «بدبو» است.
دوست، چه خوب و چه بد، در دین و اعتقادات انسان اثر می گذارد. تأثیر دوست بر دوست ناگهانی و ملموس نیست تا به راحتی بتوان درست را از نادرست تشخیص داد، بلکه تأثیر آن تدریجی و پنهان می باشد. دوستی با افراد ناباب در بعضی مواقع اثر سوئی بر شخص می گذارد و باعث می شود از جانب آن ها ضررهایی متوجه شخص شود.
این زیان ها و ضررها جنبه های مختلفی دارد. بنابراین اگر می خواهیم از دوستی با افراد، نتایج مثبت به دست آوریم، بهتر است که دوستان ناشایست را بشناسیم تا خدای ناکرده ضرری از طرف آنان متوجه ما نشود.
در خطبه ای از امام علی (علیه السلام) در نهج البلاغه عده ای از این افراد ناشایست برشمرده شده که ما نیز برخی از آن ها را بیان می کنیم:
۱- افراد نادان
۲- افراد تنگ نظر
۳- شخص بدکاره
۴- فرد دروغ گو.
کسانی که دارای چنین خصوصیات زشت و ناپسندی هستند، بر دوستان و معاشران خود نیز تأثیر منفی دارند و به آن ها زیان های جبران ناپذیری می رسانند.