معنی حکایت افلاطون و مرد جاهل فارسی ششم معنی کلمات حکایت افلاطون و مرد جاهل فارسی ششم جواب سوال حکایت افلاطون و مرد جاهل معنی متن حکایت افلاطون و مرد جاهل نتیجه حکایت افلاطون و مرد جاهل حکایت افلاطون و مرد جاهل با معنی معنی درس آداب مطالعه فارسی ششم معنی حکایت انواع مردم فارسی ششم
گویند: می گویند جاهل: نادان میانه ی سخن: در بین صحبت هایش سخن تو می گفت: درباره ی تو سخن می گفت.
افلاطون، بزرگ مرد است که هرگز چون او نبوده است و نباشد.
افلاطون، مرد بزرگی می باشد که هرگز کسی مانند او در جهان دیده نشده و دیده نخواهد شد.
سر فرو برد و بگریست و سخت دلتنگ شد.
سرش را از ناراحتی پایین برد و گریه کرد و بسیار ناراحت شد.
ای حکیم! از من چه رنج آمد تو را که چنین تنگدل گشتی؟
ای دانشمند! از طرف من چه زحمتی به تو رسید که چنین ناراحت شدی؟
نکته: در اینجا «را» حرف اضافه است و «این چنین» قید.
جاهلی مرا بستاید.
نادانی مرا ستایش کند.
«مرد جاهل»ترکیب وصفی
«فلان مرد،شکر و سپاس، سر» نقش مفعولی دارند.
کلمات «روزی، سخت» نقش قیدی دارند.
معنی واژگان درس افلاطون و مرد جاهل
جاهل : نادان
فلان : اشاره به فرد یا چیز نامعلوم
سخن تو می گفت : درباره تو حرف می زد
خواستم که شکر و سپاس او را به تو رسانم : خواستم که تشکر و قدردانی و سپاسگزاری او را به گوش تو برسانم
سر فرو برد : سرش را پایین انداخت
سخت دلتنگ شد : بسیار ناراحت شد
از من چه رنج آمد تو را که چنین تنگدل گشتی؟ : من چه کاری کردم که باعث رنجیدن و ناراحتی تو شده است؟
ولیکن : ولی
جاهل : نادان
مرا : من را
بستاید : تعریف و تمجید کند – ستایش کند