دریافت از مثل چاه کن همیشه ته چاه است داستان درباره ی ضرب المثل چاه کن همیشه ته چاه است منظور از مثل چاه کن همیشه ته چاه است یعنی چه گسترش مثل چاه کن همیشه ته چاه است بازنویسی ضرب المثل چاه کن همیشه ته چاه است گسترده نویسی ضرب المثل چاه کن همیشه ته چاه است دریافت خود از ضرب المثل چاه کن همیشه ته چاه است انشا کوتاه در مورد چاه کن همیشه ته چاه


انشا درباره چاه کن همیشه ته چاه است 

مقدمه:خیر و صلاح دیگران را خواستن یکی از صفات نیکوی انسان که در ذات و روح پاک او نهفته است اما بعضی از انسان ها این صفت را در زیر خروارها خاک دفن می کنند و به جای آن از صفات بد خود استفاده می کنند و ضرر آن تنها به خودشان باز می گردد.

تنه انشاء:  از زمانی که چشم باز می کنیم و دنیای اطراف خود را بهتر می بینیم و می شناسیم درگیر عواطف و احساسات مختلفی می شویم که گاه بعضی از آن ها خوب است و بعضی از آن بد و ناپسند که انسان از میان یکی یا هر دوی آن را بر می گزیند و راه و روش زندگی خود را بر اساس آن پایه ریزی می کند اما از قدیم و گذشتگان ما ضرب المثل هایی پرمفهوم و پر معنا نسل به نسل چرخیده که پشت همه ی این ضرب المثل ها داستان ها و حکایت های پر معنایی نهفته ، این ضرب المثل ها برای عبرت آیندگان چرخیده تا که برای آن ها درس عبرتی باشد و از تجربه ی آن استفاده کنند. بعضی از انسان هایی که راه غلط را انتخاب می کنند .و به جای خیر و خوبی دیگران تنها فکر آن ها ضرر رساندن به دیگران است که چنین افرادی را در چاه مصیبت و مشکلات بیندازند آن هاهرچه تلاش می کنند که این چاه عمیق تر باشد و راه بیرون آمدن سخت تر باشد اما همیشه عواطف و احساسات ما آینه ی زندگی خود ما است. یعنی هر چیزی را که برای دیگران می خواهیم به خود ما بازمی گردد. اگر دعای خیری برای کسی داشته باشیم خداوند در رحمتش را بیشتر به روی ما بازمی کند و برعکس آن هرچه به فکر نابودی و تباهی دیگران باشیم مورد خشم و غضب خداوند قرار می گیریم. انسان ها همیشه در چاهی می افتند که برای دیگران حفر کردند. همیشه در مصیبتی قرار می گیرند که برای دیگران پهن کرده بودند و دقیقا از همان چیزی که همیشه می ترسیدند بر سرشان اتفاق می افتد که این اتفاق قانون طبیعت می باشد و نیوتن نیز آن را ثبت کرده و در کتاب ها نوشته است و ما می خوانیم و هم چنان نسل به نسل گفته می شود و دیگران می خوانند و می نویسند. نتیجه گیری:همیشه برای دیگران آرزوهای خوب داشته باشیم تا در اثر آن از کینه و دشمنی دور باشیم تا در اثر آن زندگی نیز برای ما لحظات خوب را رغم بزند تا در نهایت روح ما لطیف و پاک بماند تا مبادا مانند همان چاه کن ته چاه نباشیم.  


 انشاء شماره دو چاه کن همیشه ته چاه است :  

کسی که برای دیگران تله ایجاد کند اول خودش می افتد چون کسی به دیگری بدی کند یا در مجلسی یک نفر از بدی‌هایی که با او شده صحبت کند مردم می‌گویند آنکه برای تو چاه می‌کند اول خودش در چاه می‌افتد. در زمان حضرت محمد(ص) شخصی که دشمن این خانواده بود هر وقت که می‌دید مسلمانان پیشرفت می‌کنند و کفار به پیغمبر ایمان می‌آورند خیلی رنج می‌‌کشید. عاقبت نقشه کشید که پیغمبر را به خانه‌اش دعوت کند و به آن حضرت آسیب برساند. به این منظور چاهی در خانه‌اش کند و آن را پر از خنجر و نیزه کرد آن وقت رفت نزد پیغمبر و گفت: “یا رسول‌الله اگر ممکن میشه یک شب به خانه من تشریف ‌فرما بشید”. حضرت قبول کرد، فرمود: “برو تدارک ببین ما زیاد هستیم”. شب میهمانی که شد پیغمبر(ص) با حضرت علی(ع) و یاران دیگرش رفتند خانه آن شخص. آن شخص که روی چاه بالش و تشک انداخته بود بسیار تعارف کرد که پیغمبر روی آن بنشیند. پیغمبر بسم‌آلله گفت و نشست. آن شخص دید حضرت در چاه فرو نرفت خیلی ناراحت شد و تعجب کرد. بعد گفت حالا که حضرت در چاه فرو نرفت در خانه زهری دارم آن را در غذا می‌ریزم که پیغمبر و یارانش با هم بمیرند. زهر را در غذا ریخت آورد جلو میهمانان، اما پیغمبر فرمود: “صبر کنید” و دعایی خواند و فرمود: “بسم‌الله بگویید و مشغول شوید” همه از آن غذا خوردند. موقعی که پذیرایی تمام شد پیغمبر و یارانش به راه افتادند که از خانه بیرون بروند. زن و شوهر با هم شمع برداشتند که پیغمبر را مشایعت کنند. بچه‌های آن شخص که منتظر بودند میهمانان بروند بعد غذا بخورند، وقتی دیدند پدر و مادرشان با پیغمبر از خانه بیرون رفتند پریدند توی اتاق و شروع کردند به خوردن ته بشقاب‌ها. پیغمبر که برای آنها دعا نخوانده بود همه‌شان مردند. وقتی که زن و شوهر از مشایعت پیغمبر و یارانش برگشتند دیدند بچه‌هاشان مرده‌اند. آن شخص ناراحت شد دوید سر چاه و به تشکی که بر سر چاه انداخته بود لگدی زد و گفت: “آن زهرها که پیغمبر را نکشتند، تو چرا فرو نرفتی؟” ناگهان در چاه فرو رفت و تکه‌تکه شد. از آن موقع می‌گویند: “چاه مکن بهر کسی اول خودت، دوم کسی”. 


 انشاء شماره سه 


حاکم عباسیان از یکی از اشخاص عرب به شدت خوشش می‌آمد و از همنشینی با او بسیار شادمان می‌شد. نوکران و خدمه‌ زیادی به فرمانروای عباسیان خدمت می‌کردند، اما یکی از این ندیمه‌ها بسیار حسود و کینه‌ای بود و زمانی که از دوستی و رفاقت بین حاکم و آن مرد عرب اطلاع پیدا کرد، بسیار حسادت ورزید و او را مانع از رسیدن به اهداف خودش دانست و به این فکر افتاد تا او را طوری نزد فرمانروا خراب کند که از چشم او بیفتد و خودش را در حضور خلیفه عزیز جلوه دهد. روزی آن ندیمه نزد مرد عرب رفت و به او گفت من هنگام ظهر مهمانی ترتیب دادم، خوشحال می‌شوم که تشریف بیاورید و ناهار را با ما میل کنید و از حضورتان کمال استفاده را ببریم. آن مرد کمی فکر کرد و پیشنهاد او را پذیرفت. غلام خلیفه فورا به خانه‌اش رفت و فرمان داد تا در غذای مرد عرب مقدار زیادی سیر بریزند. هنگام ظهر مرد عرب به خانه‌ی او آمد و بعد از اینکه ناهار را با هم میل کردند به گفتگو پرداختند. نوکر حاکم به مهمانش گفت دهانت بوی سیر گرفته است، سعی کن در حضور فرمانروا کمتر صحبت کنی و دستت را در مقابل دهانت بگیر تا بوی سیر، حاکم را آزار ندهد. سپس مرد عرب از او خدافظی کرد و رفت. غلام به سرعت نزد حاکم رفت و به او گفت: سرور، چند ساعت قبل مرد عرب پیش من آمد و با گستاخی تمام به من گفت که پادشاه شما دهانش بوی گند می‌دهد و هنگامی که من با ایشان صحبت می‌کنم بسیار رنج می‌برم. به همین دلیل دستم را جلوی بینی و دهان خود قرار می‌دهم تا بوی بد را استشمام نکنم. سپس فرمانروا دستور داد تا آن مرد را نزد او بیاورند. مرد عرب هم طبق گفته‌ی غلام دربار، دستش را در مقابل دهان و بینی خود قرار داد تا بوی بد سیر حاکم را آزار ندهد. سپس وارد قصر شد و نزد حاکم رفت. وقتی پادشاه او را دید صحت گفته‌های غلامش برای او روشن شد. نامه‌ای نوشت مبنی بر اینکه آورنده‌ی این نامه را بلافاصله بعد از باز کردن نامه اعدام کنند. سپس نامه را مهر کرد و به مرد عرب داد و به او گفت آن را به فلان حاکم تحویل دهد. او هم بلافاصله از قصر خارج شد. در بین راه، با غلام برخورد کرد و به او گفت کجا می‌روی؟ مرد عرب به او گفت فرمانروا این نامه را به من داده‌اند تا به فلان حاکم تحویل دهم. ناگهان غلام به فکر فرو رفت و با خود گفت تمام تلاش من برای خراب کردن این مرد عرب بی‌فایده بوده است و حتی او را نزد حاکم دیگری می‌فرستد تا در برابر این ماموریت پاداش دریافت کند. بهتر است این نامه را خودم تحویل دهم. سپس به آن مرد گفت تو خسته‌ای، نامه را به من بده تا من این ماموریت را انجام دهم. مرد عرب هم پذیرفت و نامه را به او تحویل داد و در بغداد منتظر بازگشت غلام دربار ماند. فرمانروا چند روزی سراغ نوکرش را از ندیمه‌ها گرفت، اما هیچکس از او خبری نداشت. اما به اطلاع وی رساندند که مرد عرب داخل شهر است. حاکم بسیار متعجب شد که او چرا همچنان زنده است! سپس فرمان داد تا او را به قصر بیاورند. هنگامی که مرد عرب آمد حاکم جریان نامه را برایش تعریف کرد و قصد خود را از مأموریتی که به او سپرده بود برایش روشن کرد. به عرب گفت آیا دهان من بوی بدی می‌دهد؟ مرد عرب متعجب شد و به او گفت چه کسی چنین حرفی زده است؟! فرمانروا هم به او گفت خود تو این را گفته‌ای و حتی غلام من هم حاضر است شهادت بدهد و تو زمانی که پیش من آمدی دستت در مقابل دهانت گذاشتی و این یعنی اینکه دهان من بوی بدی می‌دهد و تو را می‌رنجاند. در همان لحظه مرد یاد مهمانی افتاد که غلام او را دعوت کرده بود و به او گفت دستش را جلوی دهانش بگیرد تا بوی سیر حاکم را آزار ندهد. بعد قضیه را از اول تا آخر برای پادشاه توضیح داد و متوجه شد که غلام برای او چه نقشه‌ی شومی کشیده بوده است. حاکم بعد از کمی تامل این جمله را گفت: چاه کن همیشه ته چاه است. از آن دوران تا به امروزه هر کس که قصد خراب کردن کسی دیگری را دارد برایش این ضرب‌المثل را بکار می‌برند.