موضوع: کرم شب تاب و خورشید
کرم شب تابی نور وجودش بسیار محدود بود و وجودش همچون چراغی که شهر درونش را نور باران کرده است..اون فقط شبانه در دل باغ ها پدیدار میشود،زیرا میداند در روز در برابر نور خورشید دیده نمیشود..به همین خاطر روزها خود را در صحراها پنهان میکند.روزی از او پرسیدند:دلیل محو شدنت هنگام روز روشن چیست؟؟کرم از روی آگاهی جواب داد:میدانم که اگر در حضور آفتاب درخشان حاضر شوم در دیده دیگران به چشم نمی ایم و نوری که باز تاب میکنم حتی حشره کوچکی نیازی به آن ندارد...
انسان های بزرگی در دنیا وجود دارند که همچون آفتاب ،حضورشان وجود دیگران را منور و زیبا ساخته است و این نورانی بودنشان حاصل عمل و زحمت های خودشان است...باید تابیدن مان، دل اطرافیان را گرم و روشن سازد..اما انسان هایی که در زندگی از خود هنری نداشته اند وجودشان کم نور است و ممکن است به چشم دیگران دیده نشوند و یا برای کسی بهره ای نداشته باشند.باورکن چه کرم شب تاب باشی چه خورشید درخشان،دنیا در دستان توست .من بزرگی رااز ان مورچه ای اموختم ،طعامی که چندین برابر وزنش است راحمل می کرد و هزاران بار این مسیر راطی میکرد .اگر تلاش های او نبود شاید هیچ وقت درس زندگی رااز یک استاد کوچک نمی اموختم هرچند که بهره ی چندانی برای ما ندارد اما با اراده و همتش،وجود خود را برای ما پررنگ تر میکرد ... دوستان چگونه میتوان چون کرم شب تاب صفحه ی دل را با نور محبت و مهربانی روشن کرد؟
و آن گاه که تاریکیِ شب بر جهان حاکم شد و آهنگِ سکوت نواخته شد، از هجومِ افکار اجازه ی بستن چشمانم را نداشتم.
به ستاره ها که نگاه میکردم فکرم به سمتِ روشنایی رفت، روشنایی ونور، نوری ازجنسِ کرم شب تاب.
دوست داشتم با او دقایقی هم صحبت شوم. آنقدر درفکرم بود که بالاخره دیدمش ، دیداری واقعی اما خیالی.
پس از ذوق زدگی ام بی درنگ از او پرسیدم :« چرا فقط شب ها رخ زیبای تو نمایان میشود ؟» لبخندی زد وگفت :« روشنایی روز حاکب از حاکمیتِ سرسختِ خورشید بر ذره ذره ی جهان است. حسِ مُبهم در روز، نورِ من است.
من چگونه با این نور نمایان شوم وقتی خورشید پیروزِ این میدان است ؟»
بعد که فکر کردم دیدم راست می گوید اما این که چیزی از ارزش های کذم کم نمی کند.
هرکس ،با ارزش های خود ،در جایگاه خود.
مگر دیده باشی که در باغ و راغ
بتابد به شب کرمکی چون چراغ
یکی گفتش ای کرمک شب فروز
چه بودت که بیرون نیایی به روز
ببین کاتشی کرمک خاکزاد
جواب از سر روشنایی چه داد
که من روز و شب جز به صحرا نیم
ولی پیش خورشید پیدا نیم
(بوستان باب سوم )
گاهی شگفتی های زیادی در دنیا ازچشمان ما دور می ماند و یا اشخاص مهم پا به عرصه ی شهرت نمی گذارند ولی چون ما آنها را نمی بینیم دلیل بر نبود آنها نیست.
شب بود و سکوت و آرامش ،همراه با نسیمی ملایم روح آدم را نوازش می می داد.در دل سیاهی شب، همه خفته بودند و در حال دیدن رویا های شیرین بودند.
نوری زیبا چشمانم را نوازش می داد و چشمانم را همچو پرده ای می گشود.چیز هایی را که دیدم باور نمی کردم.ستارگان داشتند در فاصله ی چند قدمی من می رقصیدند.
لحظه ای فکر کردم که جان را به جان آفرین تسلیم کرده ام و در بهشت هستم ولی بعد که دقت کردم، دیدم که آن نور های خیره کننده از کرم ها بلند می شود.سلامی کردم و آن ها نزدیک آمدند.
دیدم که این کرم ها از وجودشان نور می دهند و تاریکی شب را در هم می شکنند.ناگهان سوالی در ذهنم نقش بست و بلا فاصله از او، پرسیدم:
"شما با این نور های زیبا و روشنایی که همچو ستارگان می درخشید، چرا صبح ها خود روی زمین نشان نمی دهید؟
او گفت : "عزیزم! مثل شما صبح ها بیرون می آییم و زندگی خود را می کنیم ولی معلوم نیستیم،و این دلیل بر آن نیست که ما نیستیم!
گفتم :" پس چرا شما ها را تابه حال در روز ها ندیده ام و فقط شب ها رخی نشان می دهید؟
گفت: "من روز ها ،از عظمت خورشید شرم می کنم و درست نیست که من ناچیز در برابر آن هیبت قد علم کنم .چون می گویند پا هایت را به اندازه ی گلیمت دراز کن.
من از آن شب درس با ارزشی گرفتم و آن این بود که هرچیزی در این دنیا ارزشی دارد ولی مهم آن است که هرکس با اندازه ی ارزش خود عمل کند و خود را به رخ چیز های با ارزش تر از خود نکشد. شاعر می فرماید:
"تکیه برجای بزرگان نتوان زد به گزاف
مگر اسباب بزرگی همه آماده کنی"