بازنویسی حکایت صفحه 78 نگارش ششم درمورد محبت
بازنویسی حکایت امروز بهترین دوستم به من سیلی زد
دو دوست در بیابانی دچار اختلاف شدند و شروع به بگو مگو کردند.
یکی از آنها به صورت دیگری سیلی زد.
فردی که سیلی خورده بود آزرده و ناراحت شد و رفت روی شن ها نوشت :
امروز بهترین دوستم به من سیلی زد.
سپس به راه خودشان ادامه دادند.
ناگهان فرد سیلی خورده که حواسش نبود توی برکه ای افتاد و دوستش نجاتش داد.
رفت و و این نجاتش را روی سنگ نوشت.
فردی که سیلی زده بود از کار دوستش متعجب شده بود که چرا با دو کاری که من کردم او دو رفتار عجیب نشان داد ؟
علت را از دوستش جویا شد.
دوستش جواب داد :
خوبی ها را باید بر روی سنگ نوشت تا همیشه بماند
و بدی ها را روی شن ها نوشتم تا با بادی از بین برود.
دوستی ها هستند که می مانند.