حکایت نگاری یازدهم صفحه 68 طاووس و زاغی در صحن باغی به هم رسیدند
بازنویسی حکایت صفحه 68 نگارش یازدهم طاووس و زاغی در صحن باغی
روان نویسی حکایت طاووس و زاغی در صحن باغی به هم رسیدند نگارش یازدهم
طاووس و زاغی، در صحن باغی به هم رسیدند و عیب و هنر یکدیگر را دیدند.
طاووس با زاغ گفت: این موزه سرخ که در پای توست لایق دیبای نگارین من است.
همان وقت که به وجود می آمده ایم در پوشیدن موزه اشتباه کرده ایم.
من موزه سیاه تو را پوشیده ام و تو موزه سرخ مرا. زاغ گفت: برخلاف این است.
خطایی رفته است در پوشش های دیگر رفته است.
باقی پوشش های زیای تو مناسب موزه من است. در آن خواب آلودگی، تو سر از گریبان من در آورده ای
و من سر از گریبان تو! در آن نزدیکی سنگ پشتی بود و آن مجادله را می شنید؛
سر برآورد که ای یاران عزیز! از این گفت و گوی باطل دست بردارید.
خدای تعالی همه چیز را بر یک کس نداده است. هر کس را به داده خود، خرسند باید بود و خشنود.
حکایت طاووس و زاغی در صحن باغی به هم رسیدند
ساده نویسی حکایت :
طاووسی و کلاغی در وسط باغی با هم برخورد کردند و معایب و محاسن هم دیگر را دیدند.
طاووس به کلاغ گفت : این کفش قرمز که تو به پا کرده ای را شایسته است که من با این لباس رنگارنگ و نقش دار به پا کنم.
به گمانم آن وقتی که متولد می شدیم در پوشیدن کفش ها اشتباه کرده ایم.
من کفش سیاه تو را پوشیده ام و تو کفش قرمز مرا.
کلاغ گفت : اتفاقا برعکس این است که می گویی.
اگر اشتباهی شده باشد در پوشیدنی ها و لباس های دیگر شده است.
لباس های زیبای تو با کفش من هم خوانی دارد و مناسب است.
در زمان تولد چون خواب آلود بوده ایم تو سر از یقه لباس من درآورده ای و من سر از یقه لباس تو.
در آن اطراف لاکپشتی بود و جر و بحث آنها را می شنید.
سر بلند کرد که ای دوستان گرامی ، از این حرف های بیهوده دست بکشید.
خداوند بزرگ همه چیزها و نعمت ها را به یک نفر نداده است.
هرکس باید به هر چیزی که از جانب خدا رسیده و دارد خوشحال و راضی باشد.