انشا صدای وزش باد شدید صفحه 53 هشتم

فعالیت های نگارشی هشتم صفحه 53 درباره صدای وزش شدید باد

انشا با مقدمه و نتیجه درباره صدای وزش شدید باد نگارش هشتم صفحه 53


یادم می آید کودکی بیش نبودم و در اتاقم به خواب رفته بودم.

با صدای کوبیدن درب پنجره از خواب پریدم.

از خود بی خود شده بودم و تا مدت اندکی به خود نیامدم.

بعد از اینکه به هوش شدم ، متوجه شدم باد بسیار شدیدی می وزد.

به شکلی وز وز می کرد که انگار از چیزی ناراحت است.

رفتم و در لب پنجره مدتی کمی بیرون را نگاه کردم.

خیلی میترسیدم چون به چشمم میدیدم که وحشت باد همه جا را فرا گرفته بود.

درخت ها از شدت ترس سر خم کرده بودند و ناله می کردند.

تمام موجودات زنده از ترس اینکه باد آنها را با خود نبرد به گوشه ای پناه برده بودند.

آری باد بسیار شدیدی می وزید و صدای وز وز آن الان که بزرگ شده ام باز هم در گوشم هست.

باد ادامه داشت ، کابل های برق و تلفن را از جا کند و با خود برد.

مادرم را صدا زدم که به کنارم بیاید تا اینکه بتوانم بر ترسم غلبه کنم.

کمی گذشت و کم کم از شدت باد کاسته میشد.

ناگهان ابر سیاهی بر اسمان گماشته شد و هوا بارانی شد.

هوای بارانی و باد شدید میامد و هوای بیرون بسیار سرد شده بود.

من که کودکی بیش نبودم ترسیده بودم و سفت در آغوش مادرم بودم.

در کودکی از باد میترسیدم و باد را دوست نداشتم اما الان میفهمم که باد چقدر زیباست.

شاید برای خیلی از ما باد ترسناک باشد اما این را بدانیم که

باد یکی از نعمت ها و موهبت های الهی است.

این خاطره را برایتان تعریف کردم.باد اگرچه ممکن است خشن باشد اما فواید بسیاری دارد.