انشا هشتم صفحه 81 درباره پروانه ای که شمعی روشن پیدا کرده اید
در مورد پروانه ای هستید که در تاریکی شب شمعی روشن پیدا کرده اید نگارش هشتم
همیشه دوست داشتم جای پرندگان یا حیوانات دیگر باشم تا ببینم آنها چطور زندگی می کنند،
چه چیزهایی دوست دارند، چه می خورند، دوست داشتن و سایر احساسات آنها شبیه انسان ها است یا خیر؟
در این میان به پرندگان از همه بیشتر علاقه داشتم چون می توانستند پرواز کنند،
اما شاید کوچکترین و زیبا ترین پرنده ای که وجود دارد پروانه باشد
که با بالهای زیبای خود طبیعت را زیبا تر کرده است.
اما اگر همین پروانه زیبا در تاریکی شب گیر بیافتد خیلی ترسناک است.
من اگر جای او بودم حتما از تنهایی و گریه دق می کردم
ولی مطمئنا یک روشنایی در شب مانند شمع می تواند نقطه امیدی باشد
که زندگی هنوز جریان دارد وقتی دیگر چیزی را نبینم حتما به طرف آن شمع روشن
که در میان تاریکی شب هست می روم شمعی که علاوه بر روشنایی گرمی هم دارد،
آنقدر دور شمع می گردم تا خود شمع هم خسته شود،
بالهایم خسته شده است بهتر است کمی استراحت کنم
و با شمع صحبت کنم ولی شمع ها که حرف نمی زنند،
اگر خاموش باشند مثل پروانه ای می مانند که هنوز در پیله خود گیر کرده است
ولی همین که روشن می شوند شروع به گریه کردن می کنند دم دم های صبح است
من تا الان دور شمع میچرخیدم و گریه کردن آن را تماشا می کردم و از خودم میپرسیدم
چرا گریه می کند وقتی به صبح رسیدیم او داشت تمام میشد و تازه فهمیدم
تمام گریه و تحمل گریه هاییش بخاطر من بوده و میخواسته من را خوشحال نگه دارد،
تا الان فکر می کردم من تنهاترین آدم روی زمین هستم
ولی وقتی دیدم شمع با آن فداکاری توانست امیدی به من دهند
تا دوباره صبح زیبای فردا را ببینم از این به بعد من هم یاد میگیرم
که تا جایی که میتوانم به دیگران کمک کنم و با گل ها دوست باشم و طبیعت را زیباتر کنم،
شمع یکی از مهربان ترین و دلسوزترین کسی بود که به من در خاموشی و تنهایی و سرمای شب کمک کرد.